روز عید غدیر
امروز با مادر جون و سلما رفتیم خرید از هر چیزی که خوشش میومد مثل خانم بزرگا بر میداشت و میذاشت تو چرخ خرید ما یه آلوچه هم تو کالسکه میلو (دخترش)گذاشته بود این کیف هم که تو دستشه خودش انتخاب کرده بد از این فروشگاه یه مرکز خرید دیگه رفتیم دوباره کلی خرید کرد این خانم فکر کنم با سلما دیگه باید تو خونه خودمونو سرگرم کنیم نمیشه باهاش بیرون رفت ...
نویسنده :
مامان و بابا
3:50
دختر شجاع
امروز جمعه بود رفتیم ده ننه باغو تا پدر جون برای دایی مجید و زن دایی گوسفند بخره و قربونی کنیم آخه روز عروسیشون گوسفندقربونی نکردیم چون تهران زندگی نمیکنیم شرایطش نبود ...
نویسنده :
مامان و بابا
3:36
شیطنت از اون نگاهت میباره
سلما جون منتظر نشسته تا جیگر گوسفند بیچاره که قربونی شده رو کباب کنن بخوره ...
نویسنده :
مامان و بابا
3:32
من نمیدونم این دختر چرا اینقدر عاشق خاک بازیه
این عکس هنر عکاسی سلما خانمه.امان از دست این دختر
تولد خاله الهام
بد از کلی شیطونی وطبق معمول خاک بازی از شدت خستگی خوابش برد قرار شد وقتی باباش از سر کار بر میگرده بیاردش خونه خاله الهام آخه امروز تولد گرفته چون خواب بود پیش مادر جون موند ولی برای شمع فوت کردن خودش و رسوند. خاله الهام تولدت مبارک 120 ساله بشی ...
نویسنده :
مامان و بابا
3:24
عشق من
به این خاطر که عشق کماکان بهترین واژه هاست بگذار هزار بار بگویم بیش از عشق عاشق تو هستم
نویسنده :
مامان و بابا
3:51
سلما دخترشو حاضر کرده منتظر مادر جون بیاد دنبالش با هم برن خونشون
رفته بودیم مرکز تجاری من داشتم برای تولد رها عروسک میخریدم مادر جون و سلما از غفلت من سو استفاده کردن دوباره مادر جون برای سلما کالسکه خرید امان از دست این مادر بزرگ وپدر بزرگا ...
نویسنده :
مامان و بابا
13:10
آتلیه سلما جون
سلام دوستای خوبم من امروز رفتم آتلیه عکس گرفتم البته قرار بود چند روز بد از تولدم برم چون مامانم سرگرم عروسی دایی مجیدوجمع کردن مغازه بود وتو تدارک عروسی بودیم وقت نشده بود بریم آتلیه برای همین عکسام و با یه کم تاخیر گرفتم تازه از اون بد تر که سرشون خیلی شلوغ بود عکسام برای 24 آذر اگه بد قولی نکنن آماده میشه البته امروز مادر جون و خاله حدیث زحمت کشیدن با من و مامان اومدن خاله حدیث کلی امروز کمک مامان بود چون امروز من از دنده چپ بلند شده بودم بد از این که کار عکسا تموم شد خانم شدم فقط میخواستم ناز کنم خوب این خصلت ما بچه هاست دیگه اگه اذیت نمیکردیم اسم ما رو بچه نمیذاشتن
نویسنده :
مامان و بابا
1:40